شعر زیبا از فریدون مشیری : تو از این دشتِ خشکِ

تو از این دشتِ خشکِ تشنه روزی کوچ خواهی کرد و اشک من تو را بدرود خواهد گفت. نگاهت تلخ و افسرده ست. دلت را خارخارِ ناامیدی سخت آزرده ست. غمِ این نابسامانی همه توش و توانت را ز تن برده است! تو با خون و عرق، این جنگلِ پژمرده را رنگ و رمق دادی. تو با دست تهی با آن همه توفان بنیان کن در افتادی. تو را کوچیدن از این خاک، دل بر کندن از جان است! تو را با برگ برگِ این چمن پیوندِ پنهان است. تو با چشمانِ غم باری که روزی چشمه جوشان شادی بود و اینک حسرت و افسوس بر آن سایه افکنده ست خواهی رفت. و اشکِ من تو را بدرورد خواهد گفت! من اینجا ریشه در خاکم من اینجا عاشق این خاک اگر آلوده یا پاکم من اینجا تا نفس باقیست می مانم من از اینجا چه می خواهم، نمی دانم امید روشنایی گر چه در این تیره گی ها نیست من اینجا باز در این دشتِ خشکِ تشنه می رانم من اینجا روزی آخر از دل این خاک با دست تهی گل بر می افشانم من اینجا روزی آخر از سِتیغ کوه چون خورشید سرود فتح می خوانم و می دانم تو روزی باز خواهی گشت فریدون مشیری
Back to Top